۱۳۸۷ فروردین ۶, سه‌شنبه

زندگی زیباست و زشتی‌های آن تقصیر ماست،

وقتی  نوجوان  بودم از لغتهایی  مثل  جامعه شناسی  ٬ ادبیات  ٬ فلسفه و  روانشناسی  حالم به هم میخورد و فقط فیزیک و شیمی و ریاضیات  و ...رو علم میدونستم   ٬ تا وقتی یکی از کتابهای دکتر شریعتی رو خوندم و فهمیدم  نه بابا  مثل این که این جامعه شناسان  هم میتونن خیلی در پیشرفت بشریت  موثر باشند . یکی دیگه از پیش فرضهای غلط دوران جوانی  من به  نوعی  این بودکه  اگر فلانی دکترای فلان رشته رو داره دیگه اون آدم خدا  ی اون رشته است .. ولی بعد ها به تجربه دیدم که میزان  رشد ٬ درک و قدرت تجزیه تحلیل آدمها  به فاکتورهای مختلفی بستگی پیدا میکنه که  شاید یکی از مهمترین اونها  اون چیزی است که  در زبان خارجکی !!  بهش میگن Open minded بودن ٬ معنی این لغت قلمبه سلمبه اینه که یک نفر میتونه به دور از تعصب ٬حرفهای دیگران رو گوش کنه و با مراجعه  صادقانه به دل خودش   «درست» رو از «غلط» تشخیص بده . این مقدمه چینی ها برای این بود که  در حرف اول این هفته میخواهیم یک تلنگر کوچک بزنیم  به یک موضوعی که شاید اون رو باید  در حوزه روانشناسی و یا جامعه شناسی به شکل  جامعتری  مورد بررسی قرار داد . 

 

 زندگی زیباست

 زشتی‌های آن تقصیر ماست،

 در مسیرش هرچه نازیبا

 ز بی تدبیری هاست !  

چیزی که میشه  به عنوان یکی از خصوصیات بارز و مرسوم بین  بسیاری از هموطنانمان مشاهده کرد عادت انداختن تقصیرها به گردن دیگرانه ... 

 

اگر من پول ندارم  تقصیر پدرمِ  ..

اگر  درس  نخوندم تقصیر مادرمِ ...

اگر  خونمون بالای شهر نیست ٬ تقصیر شوهرم ِ ..

اگر بچه ام بی تربیته تقصیر همسرمِ..

اگر مملکت ما به هیچ جا نرسیده تقصیر انگلستانِ...

اگر ما  مثل ژاپن پیشرفته نیستیم تقصیر حمله اعرابِ ..

اگر من مدیر این شرکت نیستم ٬ مال اینِ که این استرالیایی ها  نژاد پرست هستند ..

اگر کلید خونه رو پیدا نمیکنم ٬  تقصیر این بچه هاست که به همه چیز دست میزنند .... 

اگر همه چیز به هم ریخته است ٬ مال اینه که همسر من شلخته است  .

اگر من هنرمند نشدم مال اینِ که من رو به کلاس ... نفرستادند .

اگر به تو زنگ نزدم حالت رو بپرسم ٬ به خاطر اینِ که تو این مملکت برای آدم وقت این کارها باقی نمیمونه .

فکر میکنم خیلی از  افراد مثل من و شما  با این جور موارد برخورد داشته ایم و یا به نوعی خودمون هم روزی از چنین  بهانه هایی برای فرار از  واقعیت استفاده کرده ایم . شاید  هم خود ما همیشه در طی زندگی  به همین شکل مورد داوری قرار گرفته باشیم  که دیگران اشتباهات و یا ناکامی هاشون رو به گردن ما انداخته اند و  ما هم خود به خود برای دفاع از خود یاد گرفته ایم که نا ملایمات زندگی رو از کوچک و بزرگ به گردن دیگران بیندازیم . 

بعضی ها هم  پای خود را از گلیم مسائل شخصی درازتر کرده و  با دادن یک نسخه کلی٬  ناکامی ها و عقب ماندگی های کل یک جامعه رو  به یک واقعه تاریخی نسبت میدهند . 

 خیلی از فلاسفه و روان شناسان عقیده دارند ٬ شاید   ارزش امتحان کردن داشته باشه که هر از گاهی وقتی از یک ناکامی کوچک و یا بزرگ رو تجربه میکنیم  به دنبال دلایل داخلی و نه عوامل خارجی بگردیم .

۱۳۸۶ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

بی اعتباری در سه پرده !

پرده اول

«خیلی دوست دارم بچه هام رو تا کوچک هستند به ایران ببرم ٬ بچه ها از دیدن ده ها  پسر عمو و دختر خاله و پسر دایی به شوق میان . ولی راستش رو بخوای هر دفعه بر میگردم با خودم  پیمان میبندم دیگه به ایران نرم » ٬ این حرفهای یکی از  خوانندگان ماست که سالها است  به استرالیا مهاجرت کرده و  فرزندانش در اینجا به دنیا آمده اند . در جواب این سوال که چرا چنین احساسی نسبت به وطنت پیدا کردی ؟ جملاتی رو شنیدم که خیلی وقت بود از اونها فرار میکردم .

«توی ایران بچه های من با نوعی دوگانگی  رو برو میشوند که اثرات بدی روی اونها میزاره . در ایران بچه های هم سن و سال اون ها  در مکالمات روزمره و حتی بازیهاشون به راحتی  از دروغ استفاده میکنند . در یک مورد خواهر زاده ام که همسن دختر من بود و به او خیلی علاقه پیدا کرده بود برای  کشاندن او به اطاق خودش به او گفت اگر به اطاق من بیایی عروسک قشنگی به تو نشان خواهم  داد . در حالی که چنین عروسکی اصولا وجود نداشت !! دختر من با چشم گریان  از اطاق خارج شد و تا چند روز به دفعات از من سوال میکرد که چرا  دختر عمه او به او دروغ گفته است؟!! ». 

اگر خاطرات گذشته خود را مرور کنیم مواردی را به یاد میآوریم که عضوی از فامیل برای  کشیدن شما به طرف خود  قاقا لیلی و یا چیری شبیه به آن را به شما وعده داده  و شما را در خماری آن نگه داشته است .

پرده دوم تابستان  سال 1374 :

یکی از دوستانم از سفر ترکیه برگشته است . او که برای گرفتن ویزای امریکا به ترکیه سفر کرده بود و قبل از سفر به مدارک دانشگاهی و سابقه کاری در یک شرکت معتبر سوییسسی مینازید ٬ دست از پا درازتر با دماغی آویزان به وطن بازگشت . «وقتی مدارکم را به مسئول مربوطه در سفارت امریکا نشان دادم یک مهر قرمز خوش رنگ در پاسپرتم جایزه گرفتم » .او ادامه داد که «افسر مربوطه در سفارت آمریکا در جواب اعتراض من و اشاره ام به مدارک موجود  جمله ای گفت که  هرگز فراموش نحواهم کرد ٬ او گفت  اگر از شما ایرانی ها مدرک مرگ و شناسنامه باطل شده تان را هم بخواهیم آن را  از یکی از جیبهایتان بیرون میاورید !!  دوست عزیزم که هنوز هم در همان شرکت سوییسی در ایران مشغول به کار است میگفت ببین چقدر بی اعتبار شده ایم که حتی مدارک معتبر و رسمی ما را هم قبول نمیکنند . به او گفتم  در مقابل یک نفر مثل تو صد ها نفر وجود دارند که بامدارک غیر واقعی به  این سفارتها مراجعه کرده اند و به انها باید حق داردکه برای ما اعتباری قائل نباشند !  

پرده سوم  14 سال بعد در آستانه سال 1387 

یک ایمیل دریافت میکنم . طبق معمول خبری بد در رابطه با ایران و ایرانی است . خبر  خاری است در چشم ٬ و نیازی به شرح بیشتر ندارد ! تیتر خبر  بدین شرح است :

« اتباع ایرانی ( پس از اتباع افغانستان ) در زمینه بدست آوردن اجازه سفر به دیگر کشورهای جهان بی اعتبارترین ملت جهان شناخته می شوند». طبق این گزارش مردم کشورهای فنلاند - دانمارک و آمریکا با داشتن اجازه سفر بدون ویزا به 130 کشور جهان معتبرترین و اتباع ایران با داشتن اجازه سفر بدون نیاز به ویزا به 14کشور دنیا بی اعتبارترین اتباع یک کشور در جهان محسوب می شوند. اتباع کشورهای قحطی زده ای مانند بورکینافاسو ٬ اتیوپی ٬ سومالی و جیبوتی در جهان به مراتب معتبرتر از مردم ایران هستند » . نیازی به  نوشتن پرده چهارم ندیدم!! 


متن نوشته های منتشره در حرف اول را میتوانید در  وب سایت

 harfe-aval.blogspot.com 

مشاهده کنید 



هر روزتان شاد تر از نوروز 

۱۳۸۶ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

اسپری خوش بو کننده مغز !!

اولی میرسه به دومی ٬ اول از در و دیوار صحبت میکنه ولی بعد از یک مدتی با توجه به این که میدونه  دومی از سومی خوشش نمیاد . سر صحبت رو به بدگویی از سومی باز  میکنه .  دومی هم از این که یک نفر پیدا شده و از سومی بد میگه خوشحال میشه و شروع میکنه به پرو بال دادن  به موضوع . خلاصه بعد از یک مدتی هر اولی و دومی خسته از حرفهای بیهوده ای که زده اند  ناگهان با سومی که مثل جن یک دفعه ظاهر شده مواجه میشوند  ٬ حالا سه تایی یک دل و یک زبون  حرف از چهارو می رو پیش میکشند و کلی پشت سر طرف صفحه میزارند ! یکی دو ساعتی نگذشته که  دومی میگه که کار داره و باید بره . و زحمت رو کم میکنه ٬ حالا این اولیه که دوباره سر صحبت را باز میکنه و  از روی خود شیرینی هم که شده از اختلاف قدیمی سومی و دومی استفاده کرده و کله پاچه دومی بیچاره رو میزاره روی دیگ !! ٬  و تازه به این هم بسنده نکرده  با دادن کمی روغن داغ حرفهای چند لچظه پیش  دومی رو میزاره کف دست سومی . حالا چهارمی هم که تا حالا گوش میکرده  نمیتونه از لذت وصف ناپذیر غیبت چشم بپوشه و  خودش رو وارد معرکه میکنه . 

هر  چهار تا دوست ماجرای  ما وقتی که شب به خونه بر میگردند بدون این که بدونند چرا این قدر احساس خستگی میکنند  ٬ با  این ادعا که روز خیلی پر کاری رو گذرانده اند  به زمین و زمان بد و بیراه میگن ٬  حالا دیگه باید برن بخوابند چرا که یک روز مفید و پر جنب و جوش دیگه رو در پیش رو دارند!! . 

 راستش رو بخواهید مطمئن نیستم که شما  که دارید این مطلب رو میخونید بتونید  خودتون رو جای یکی از شخصیتهای این داستان بزارید و لی مطمئن هستم که با چنین شخصیتهایی برخورد کردید منظورم  کسانی است  که  گاهی بدون این که دلیل اون رو بدونند  همیشه یک پای بازی دو به همزنی هستند . 


داشتم فکر میکردم اگر  فکر  های خوب آدمها بوی خوب میداد و فکرهای بد آدمها بوی بد میداد چه اتفاقی میافتاد .  اگر این طور بود حتما  تا حالا اسپری خوش بو کننده مغز ! برای بعضی از آدمهای نیک پندار  !! اختراع شده بود  . ولی اگر این طور بود  مطمئنا آدمها این قدر راحت به افکار منفی و بد اجازه نمیدادند که از سلولهای خاکستری مغزشون عبور کنند .


خلاصه  کلام این که اگر در مجلسی از کسی که شما با او مشکل دارید غیبتی به میان آمد ( اتمسفر افکار منفی حاکم شد  )  سخت ترین کار دنیا اینه که اسپری خیالی خوشبو کننده مغزتون رو بیرون بکشید و محیط رو با تزریق حرفها ی خوب به بحث جاری خوشبو کنید . 

من یک باید اعتراف کنم که توی عمرم کمتر کسی رو دیدم که تونسته باشه این کار رو انجام بده و راستش رو بخواهد در  اون چند مورد هم همیشه به بزرگی  اون آدمها حسرت خوردم ٬ 


از این به بعد امتحان کنیم و ببینیم فقط تجسم این که افکار بد ما بوی بدی در فضا منتشر میکنه چقدر میتونه جلوی خستگی های ناشی از تولید این افکار رو از خودمون دور کنه .