۱۳۸۶ آذر ۲۰, سه‌شنبه

دم این افغانی ها گرم

جایی كه ما زندگی می كنیم ، خیلی افغانی زندگی می كنه.. این آقا ابراهیم همسایه روبرویی ما یك روز به من می گفت كه حدود یكصد و بیست خانواده افغانی تو این محله هستند ، كه خب خیلی زیاده.

امروز دخترم رفته بود تو بالكن و به من گفت كه بابایی من برم با این بچه ها بازی كنم.. از بالای بالكن نگاه كردم دو تا از بچه ها رو شناختم، فریبا و لیلا دخترای آقا ابراهیم بودند. به ملیكا گفتم باشه برو ولی اصرار كرد كه منم باهاش برم. منم قبول كردم و لباس پوشیدم.

رفتیم پایین دیدم بچه ها دارند دنبال بازی می كنن.. ملیكا اولش خیلی خجالت می كشید.. ده دقیقه طول كشید كه با بچه ها قاطی شد.. بچه های دیگه واسه ملیكا رفتند گل چیدند و بهش دادند و منم از دور مراقبش بودم.

كم كم بچه ها اومدن دورو برم منم داشتم باهاشون حرف میزدم. یكهو دیدم یك آقایی اومد سمت ما كه من فهمیدم پدر چند تا از بچه هاست كه دلواپسه كه این غریبه كیه كه داره با بچه ها حرف میزنه.

چند قدمی كه نزدیك شد، من به فارسی سلام كردم و اونم جواب داد و طولی نكشید كه غرق صحبت شدیم. از ایران اومده بود استرالیا... البته بیشتر افغانی ها از ایران اومدن استرالیا .... و خیلی نسبت به ایران متعصبانه حرف میزد و از حرفاش فهمیدم كه خیلی بیشتر از ما ایرانی وار زندگی می كنه.

جالب اینه كه همه این افاغنه ای كه من تا حالا باهاشون حرف زدم ، خیلی ایران رو دوست دارن و خیلی آدمهای خوبی هستن و خیلی متحد هستن.

افغانی های تو استرالیا هوای هم رو خیلی دارن و خیلی با هم مهربون هستند... شاید یكی از دلایلش این باشه كه همه اونا با واژه درد و سختی آشنا هستند و همشون این وجه مشتركشون هست... ما ایرانیا چی ؟ اصل همدیگر رو قبول نداریم و اگه بفهمیم همسایه شش تا ساختمون اونورتر ایرانی هست كلاً از اون منطقه در میریم.

اما دم این افغانیا گرم... واقعاً آدمهای سخت كوش و با معرفتی هستن... بیشترشون خرج چند خانوار تو افغانستان رو هم میدن و خیلی خیلی خیلی خیلی هوای هم رو دارم و اتحاد دارن.
.
واقعاً همدلی از هم زبانی خوشتر است.... و من لذت می برم كه عوض دوست استرالیایی جمع كردن، با یكسری از فارسی زبانان افغانی تا حالا دوست شدم... چون كلی نقاط مشترك فرهنگی دیگه این وسط سوای مذهب و زبان وجود داره.

باور كنید اگه یك روز به عنوان مثال، من مجبور بودم كه یك ملیت دیگه ای رو به جز ایرانی انتخاب كنم، من افغانی بودن رو به جای انگلیسی و یا آمریكایی بودن انتخاب می كردم..چون این كشور فرهنگ و ریشه در تاریخ داره.

ب ع سیدنی

۱۳۸۶ آذر ۱۳, سه‌شنبه

دیکتاتور های کوچک درون خود را بشناسیم

ای کاش میتوانستیم نگرانی هایی را که نسبت به پایمال شدن حقوق دیگران در جمع، از خود بروز میدادیم به رفتارهای خود تعمیم دهیم ؛
ای کاش وقتی به ناحق به کسی تهمت میزنیم درک میکردیم که تخریب شخصیت یک انسان نیز به نوعی پایمال کردن حقوق او است ؛
ای کاش وقتی در مورد هر آن که از عقایدی متفاوت با ما برخوردار است دروغ پراکنی میکنیم، یک لحظه فریادهایی که در طول زندگی در حمایت از آزادی اندیشه، سر داده ایم ، در ذهن خود مرور میکردیم ؛
ای کاش رگهای متورم گردنمان میتوانستند نیّات ما را به هنگام تخریب رقیب تجاری خود برملا کنند ؛
ای کاش در هنگام فشردن دست یک هموطن با رویی گشاده ، افکار منفی ساعت پیش خود را در مورد او فراموش میکردیم؛

ای کاش مبارزه با دیکتاتورهای بزرگ را با جنگ با دیکتاتورهای کوچک درونی آغاز میکردیم ؛
ای کاش طعم شیرین افکار نیک را به اثرات مخرب گفتار های سخیف ترجیح میدادیم .

ما خواهان آزادی زندانیان دربندی هستیم که به ناحق به زندان افتاده اند .ما احقاق حقوق کارگران آزاده را خواستار میشویم ، برای بزرگداشت کسانی که به ناحق از حق زندگی محروم شده اند بزرگداشت برپا میداریم و ساعتها بر علیه افرادی بی وجدان و ستمگر که حقوق مردم را زیر پا میگذارند سخنرانی میکنیم.از محدودیتهای ایجاد شده برای مردم ایران سخن میگوییم و حقوق این مردم را با حقوق انسانها در غرب مقایسه میکنیم.از ستمگرانی نام میبریم که در اوج قدرت، با اقتدار و زور گویی نظر خود را اعمال کرده و در این راه از هیچ نوع حق کشی رویگردان نیستند .
ولی حتی تصور هم نمیکنیم که اگر این جلادان در راس قدرت نبودند چه میتوانستند بکنند . شاید آنها نیز در حد توانشان فقط به سخن چینی و بدگویی و دروغ پراکنی بر علیه دیگران بسنده میکردند .

هسته اولیه مدار عالم بر مبنای لغت «حق» بنا شده، شاید اگر معنای پایمال کردن حقوق دیگران را به مسائل به ظاهراً کوچک بسط دهیم و کمی بیشتر در زندگی روزمره خود نظر کنیم خود را نیز در زمره ستمگرانی بیابیم که همیشه مورد تنفرمان بوده اند .

حرف اول و آخر آن که ، پایمال کردن حق و حقوق دیگران ریشه تمام ظلم های عالم است شاید درک معنای واقعی حق و چگونگی پاسداری از آن بهترین راه مبارزه با ستمگری باشد.


همه چیز زیر سر این انگلیساس

صد بار توی این حرف اول لعنتی گفتیم بابا همه چیز زیر سر این انگلیس هاست ولی به گوش کسی نرفت که نرفت ، حالا هم بعد از این همه مدت بالاخره به همه ایرانیان عزیر دور از وطن ثابت شد که ما راست میگفتیم ، راست میگفتیم که توی این شهر سیدنی کلی جاسوس مزدور در عین حال بیکار ! وجود داره که شب تا صبح کار و زندگی ندارند و دارن زاغ سیاه مارو چوب میزنند تا بلکه بتونن راپورت ما رو به قیمت گزاف به عواملشون در ایران بفروشند .
آخه میدونین ما آدمهای خیلی خیلی مهمی هستیم و اطلاعات مربوط به ما مثل اسم مون شماره تلفنمون ، رنگ جورابمون و ... خیلی برای اونهایی که شما همه میشناسین ارزش داره .
شما که دیگه بهتر باید بدونین ناسلامتی کلی زور زدیم این یک نیمچه آبرو ی مبارزاتی رو برای خودمون خریدیم ، حالا یک بچه جغل ..... میخواد بیاد جای مار و تنگ کنه . عمرا اگر بزاریم !

ما از همین تریبون حرف اول افشاگری میکنیم و هر کسی که بخواد اسامی ما رو به ایران ریپورت کنه افشا میکنیم . اصلا هرکسی بخواد پاشو تو کفش ما کنه ، افشا میکنیم ،ما به نام اصل مقدس دموکراسی توطعه های هر کسی رو که عقایدش با ما یکی نباشه در نطفه خفه میکنیم
برای ما کاری نداره که چهره این جور آدمها رو آشکار کنیم . اصلا میدونین چیه ، من و بقیه دو سه نفری که با من هم عقیده هستند نمیزاریم هر کس و ناکسی به نام ایرانیان بیاد و بخواد تو کار ایرانیان دخالت کنه ، ناسلامتی ما کلی برای این دموکراسی جون و خون دادیم فقط توی همین 25 سال گذشته کلی توی استرالیا به نفع خلق ستم کشیده ایران مبارزه کردیم ،

بله اون دوره گذشت که هر کسی از ایران پاشه بیاد و موقعیتهای مدیریتی و پدرخواندگی مارو زیر سوال ببره خلاصه این که من از همین تریبون نامبارک اعلام میکنم نزارین باز دوباره این انگلیسا بیان و لیاقتهای ما رو زیر سوال ببرن .من از همین جا از طرف خودم و دو سه تا دوست دیگه ام که با من هم عقیده اند به نمایندگی از طرف کلیه جامعه ایرانیان مقیم جهان از شما خواهش میکنم دست عوامل رژیم رو که به شکل شبانه روزی رفتار آدمهای مهمی مثل ما رو زیر نظر دارن قطع کنین و نزارین خدای نکرده این عوامل نفوذی رژیم به منابع اطلاعاتی سازمان همیاری ایرانیان دست درازی کنند . ای کاش من هم میتوانستم شونه به شونه شما در این مبارزه شرکت کنم و در روز انتخابات هیئت مدیره کنار شما عزیزان باشم ولی متاسفانه مجبورم برای شرکت در عروسی دختر خاله عزیزم به تهران! سفر کنم .

مبارز شماره 1

پرویز کبیر با موی سپید چه میگوید

دیدار کاپیتان تیم ملی ایران برایم بیش از آنکه هیجان آور باشد غم انگیز بود .
دیدار کسی که در سالهای نوجوانی عکسهایش را در دفترچه های سیمی آن زمان در کنار دیگر بزرگان فوتبال میچسباندم و هرگز تجسم هم نمیکردم که بیست و چند سال بعد او را با موی سپیدش در سرزمین کانگرو ها ملاقات کنم
وقتی دریافتم که عدم حضور او در جام جهانی آرژانتین نتیجه کوته بینی کسانی بوده که عقاید سیاسی او را برایش دسیسه کردند وقتی خواندم که حتی حسن روشن و علی پروین نیز به او رحم نکرده و دل بستگی های ناشی از شهرت را به منافع تیمی ترجیح دادند از به گذشته و حال فکر کردم و مقایسه آنها غمگین و ناامیدم کرد . پرویز قلیچخانی را میگویم . مردی که تیمهای آسیایی از پرشهای بلندش و ضربات سرش در حراص بودند .
پرویز خان با موهای جوگندمی خود تمام جوانی اش را در راه عقیده خود خرج کرده و چه پر بار امروز آرامشی نه از روی شمارش سالهای عمر بلکه از سر پختگی و تجربه را منعکس میکند . پرویز خان این جا و آن جا تنفر خود را از خشونت و کینه ابراز میکند تا به کسانی که او را به عنوان سمبل مبارزه مینگرند پیامی روشن داده باشد با وجود کشیدن درد فراق از وطن عقلانیت را به جای نعره کشیدن انتخاب کرده است .
پرویز خان هم مانند بسیاری از کسانی که ایران را وطن مینامند اقامتی اجباری را در دیار غرب برای مدت طولانی تجربه کرده است ولی در کلامش بوی انتقام به مشام نمیرسد .
از چه کسی کینه به دل بگیرد ؟. از آنان که بوی قدرت صدای زنگ وجدان آگاهشان را خاموش کرده . از آنها یی که موقعیتهای مادی و جایگاههای اجتماعی شان باعث غلبه بعد بشری بر بعد انسانی آنها شده است و یا از کسانی که راه مبارزه بر استبداد را در بیرون از خود میجویند .
از دیدنش غمگین شدم چرا که به نظرم او از معدود کسانی است که در سالهای اخیر ملاقات کرده ام که دم از مبارزه میزند ودر عین حال کلامش آرام، متین و پخته است . به دور از دراز کردن انگشت اشاره به این و آن آن چه را که هست بر اساس عقاید خود تحلیل میکند و باز غصه خورد م از آن جهت که میبینم بسیاری از روشن فکران جامعه ایران قادر به ارائه تحلیلی درست خارج از چهارچوب فکر چهارگوش خود نیستند . ای کاش زود تر از اینها در مورد او شنیده بودم . ای کاش همه فوتبالیستهای ایران در کلاس او تعلیم میدیدند ، تا نه فقط فوتبال را مانند او با غیرت بازی کنند بلکه به اطرافیان خود با دید دیگری بنگرند .
دیدار پرویز قلیچخانی برای من یادآور آن نکته بود که تا جامعه ایرانیان کینه و بغض و انتقام را از خود دور نکند صد سال دیگر هم به جایی نخواهد رسید . تا وقتی گفتگو بین اعضای این جامعه جایگاهی نداشته باشد و تبادل افکار جای خود را به جنگ روانی میدهد . من و شما هرگز روی کشوری که بتوانیم به نام آن افتخارکنیم به خود نخواهیم دید . حرف اول را با این حکایت به پایان میبریم . روزی پدری برای سرگرم کردن پسر کوچکش تکه ای از یک مجله را که نقشه ایران را در بر داشت تکه تکه کرد و به دست او داد و از او خواست که آنها را کنار هم گزاشته نقشه را تکمیل کند . او که فکر نمیکرد پسر 6 ساله اش از عهده این کار بر آید با کمال تعجب دید که پسر پس از چند دقیقه با نقشه تکمیل شده باز گشت . از او پرسید چگونه این کار را انجام دادی . پسر جواب دارد پشت صفحه ای که نقشه در آن بود عکس چند آدم بود من با چیدن عکس آدمها در کنار یکدیگر کاغذ را تکمیل کردم و نقشه خودش درست شد . پدر با خود فکر کرد به واقعا که یک کشور را مردم آن کشور هستند که میسازند و هویت یک کشور بدون مردم آن اهمیتی نخواهد داشت.

۱۳۸۶ آذر ۱۰, شنبه

آب در کوزه و ما

آب در کوزه و .....

حضور نزدیک به چهارصدو پنجاه نفر در برنامه ای فرهنگی به بهانه سخنرانی خانم دکتر فرنودی و به نام مولانا جلال الدین محمد بلخی ( مولوی ) بسیار باعث خوشحالی بود .

جهت اطلاع آن دسته از دوستان که ممکن است با این نوع برنامه ها آشنا نباشند باید متذکر شد که ، برگزاری این نوع برنامه ها کاری بسیار پر زحمت و بی اندازه خسته کننده است ، از یک طرف برنامه ریزی و دوندگی های مربوط به اجاره سالن و سیستم صوتی و ..... و از طرفی مراحل دعوت از مجریان و سخنرانان و هنرمندان و به نوعی فقط باید عاشق بود تا از پس زحمات این نوع برنامه ها بر آمد .

خانم دکتر فرنودی یکی از مشهورترین روان شناسان فارسی زبان مقیم خارج هستند و برنامه های تلویزیونی ایشان در تلویزیون AFN بینندگان بسیار دارد . از طرفی همانگونه که ذکر کردند علاقه وافر ایشان به مولوی باعث شده بود ایشان مطالعات وسیعی در باره مولانا انجام دهند .
خوشبختانه برنامه فرهنگی سخنرانی دکتر فرنودی بدون هیچ مشگل خاصی و درسطح استانداردهای قابل قبولی برگزار شد .
همانگونه که مطلع هستید سال 2007 میلادی از سوی بخش فرهنگی سازمان ملل متحد سال تجلیل از مولانا نام گرفته است و ماه سپتامبر به مناسبت مصادف شدن با هشتصدمین سالگرد تولد این قله ادب و فلسفه از اهمیت خاصی برخور داراست .

نکته ای که میخواهم به آن اشاره کنم آن است که جامعه ایرانیان مقیم استرالیا خوشبختانه از نظر تعداد افرادی که میتوانند برنامه هایی پر بار و آبرومندانه را به این مناسبت مهم رهبری کنند کمبودی ندارد .

امید دارم که فرهنگ دوستان عزیزی که برای برنامه های سالگرد هشتصدمین سال تولد این شاعر گرانقدر را برنامه ریزی میکنند به این نکته توجه کنند که نیاز به بالا بردن سطح چنین برنامه هایی لزوما با دعوت از میهمانان خارج از استرالیا براورده نخواهد شد و بلکه نوع برنامه ریزی انتخاب مجریی مسلط و استفاده از سخنرانانی که نه تنها از بار علمی بالایی برخوردار باشند بلکه در عین حال بتوانند این بار علمی را متناسب با جو حاضرین به شنوندگان منتقل کنند .

نمیدانم چرا بعد از برنامه یکشنبه نمیتوانستم این شعر را از ذهنم دور کنم که « آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم»

۱۳۸۶ آبان ۱۳, یکشنبه

harfe aval