۱۳۸۶ آذر ۱۳, سه‌شنبه

پرویز کبیر با موی سپید چه میگوید

دیدار کاپیتان تیم ملی ایران برایم بیش از آنکه هیجان آور باشد غم انگیز بود .
دیدار کسی که در سالهای نوجوانی عکسهایش را در دفترچه های سیمی آن زمان در کنار دیگر بزرگان فوتبال میچسباندم و هرگز تجسم هم نمیکردم که بیست و چند سال بعد او را با موی سپیدش در سرزمین کانگرو ها ملاقات کنم
وقتی دریافتم که عدم حضور او در جام جهانی آرژانتین نتیجه کوته بینی کسانی بوده که عقاید سیاسی او را برایش دسیسه کردند وقتی خواندم که حتی حسن روشن و علی پروین نیز به او رحم نکرده و دل بستگی های ناشی از شهرت را به منافع تیمی ترجیح دادند از به گذشته و حال فکر کردم و مقایسه آنها غمگین و ناامیدم کرد . پرویز قلیچخانی را میگویم . مردی که تیمهای آسیایی از پرشهای بلندش و ضربات سرش در حراص بودند .
پرویز خان با موهای جوگندمی خود تمام جوانی اش را در راه عقیده خود خرج کرده و چه پر بار امروز آرامشی نه از روی شمارش سالهای عمر بلکه از سر پختگی و تجربه را منعکس میکند . پرویز خان این جا و آن جا تنفر خود را از خشونت و کینه ابراز میکند تا به کسانی که او را به عنوان سمبل مبارزه مینگرند پیامی روشن داده باشد با وجود کشیدن درد فراق از وطن عقلانیت را به جای نعره کشیدن انتخاب کرده است .
پرویز خان هم مانند بسیاری از کسانی که ایران را وطن مینامند اقامتی اجباری را در دیار غرب برای مدت طولانی تجربه کرده است ولی در کلامش بوی انتقام به مشام نمیرسد .
از چه کسی کینه به دل بگیرد ؟. از آنان که بوی قدرت صدای زنگ وجدان آگاهشان را خاموش کرده . از آنها یی که موقعیتهای مادی و جایگاههای اجتماعی شان باعث غلبه بعد بشری بر بعد انسانی آنها شده است و یا از کسانی که راه مبارزه بر استبداد را در بیرون از خود میجویند .
از دیدنش غمگین شدم چرا که به نظرم او از معدود کسانی است که در سالهای اخیر ملاقات کرده ام که دم از مبارزه میزند ودر عین حال کلامش آرام، متین و پخته است . به دور از دراز کردن انگشت اشاره به این و آن آن چه را که هست بر اساس عقاید خود تحلیل میکند و باز غصه خورد م از آن جهت که میبینم بسیاری از روشن فکران جامعه ایران قادر به ارائه تحلیلی درست خارج از چهارچوب فکر چهارگوش خود نیستند . ای کاش زود تر از اینها در مورد او شنیده بودم . ای کاش همه فوتبالیستهای ایران در کلاس او تعلیم میدیدند ، تا نه فقط فوتبال را مانند او با غیرت بازی کنند بلکه به اطرافیان خود با دید دیگری بنگرند .
دیدار پرویز قلیچخانی برای من یادآور آن نکته بود که تا جامعه ایرانیان کینه و بغض و انتقام را از خود دور نکند صد سال دیگر هم به جایی نخواهد رسید . تا وقتی گفتگو بین اعضای این جامعه جایگاهی نداشته باشد و تبادل افکار جای خود را به جنگ روانی میدهد . من و شما هرگز روی کشوری که بتوانیم به نام آن افتخارکنیم به خود نخواهیم دید . حرف اول را با این حکایت به پایان میبریم . روزی پدری برای سرگرم کردن پسر کوچکش تکه ای از یک مجله را که نقشه ایران را در بر داشت تکه تکه کرد و به دست او داد و از او خواست که آنها را کنار هم گزاشته نقشه را تکمیل کند . او که فکر نمیکرد پسر 6 ساله اش از عهده این کار بر آید با کمال تعجب دید که پسر پس از چند دقیقه با نقشه تکمیل شده باز گشت . از او پرسید چگونه این کار را انجام دادی . پسر جواب دارد پشت صفحه ای که نقشه در آن بود عکس چند آدم بود من با چیدن عکس آدمها در کنار یکدیگر کاغذ را تکمیل کردم و نقشه خودش درست شد . پدر با خود فکر کرد به واقعا که یک کشور را مردم آن کشور هستند که میسازند و هویت یک کشور بدون مردم آن اهمیتی نخواهد داشت.

هیچ نظری موجود نیست: